یک نویسنده موفق سفر خود را تعریف می کند. موتور راه اندازی او چه بود که کمک کرد و بعد از آن قبل از غرق شدن به هدف او تبدیل شد
یک شب برفی دسامبر. در یک شهرک مسکونی در حومه شهر، چند آپارتمان روشن شده است. همه چیز آرام به نظر می رسد که ناگهان، سکوت را از هم پاشید، دو گلوله در یک آلاچیق کوچک نزدیک به برج ها به صدا درآمد...
در جاده مرد جوانی بی خیال سوار اسکوتر می شود. روی پله های خانه سالمندان، مادربزرگ بی صبرانه منتظر دیدار است...
یک ولگرد نشان می دهد که اینجا زیر همه حقیقت گفتن خوب نیست...
یک زن و شوهر فقط از طریق پست های چسبانده شده روی یخچال با هم ارتباط برقرار می کنند...
پروژه سریال کمدی اسکچ های ویدیویی در یک بار در جنوب شرقی فرانسه...