صبح بخیر،
من یک مبتدی هستم که مدت هاست می خواهم بنویسم. بنابراین با لذت دیدن این داستان پیشرفته شروع کردم به رفتن از صفحه به صفحه دیگر.
به دنبال فیلمنامه نویس برای ساخت فیلم بلند یا تهیه کننده علاقه مند برای این پروژه هستم.
با اختلاط واقعیت و تخیل. این ترکیب در طول جنگ جهانی دوم اتفاق می افتد و شخصیت ها را سال به سال برای مبارزه با شیطان می فرستد:
لویی مکلین انگلیسی متولد سال 1890 است که در سال 1937 کشور خود را ترک کرد و در فرانسه اقامت گزید.
در سال 1939، آلمان نازی با شکست دادن فرانسوی ها، ویلای او واقع در نرماندی توسط ژنرالی به نام مایر کورت درخواست شد، با تجربیاتی که در طول جنگ جهانی اول تجربه کردند، کورت خانه سرپرست را به لوئیس و همچنین به همسرش و همسرش واگذار کرد. دو بچه
مایر از زمانی که متوجه شد همسرش به دلیل یهودی بودن به دستور او کشته شده است از هیتلر متنفر است.
یک روز ماشینی که توسط محققان هیتلر ساخته شده بود ششمین سلاح مخفی او شد که تا حدی خود را در شکست فرانسه ثابت کرد، این "سلاح" چیزی نیست جز یک ماشین سفر در زمان (یک Zeitmaschine).
آنچه در ادامه میآید ماجرایی بین مایر، لوئیس و پروفسور فرانک انیشتین است که بخشی از تیم ایجاد و بهبود این دستگاه بود تا روزی که او تنها دانشمند پس از بمباران برلین توسط متفقین شد که همه همکارانش را از بین برد. کینه توزی نسبت به هیتلر پس از شب چاقوهای دراز که در آن خانواده او به طرز وحشیانه ای به قتل رسیدند.
دیتریش، ژنرالی که با هیتلر دوست شد، مسئول است و از Zeitmaschine برای مقابله با دشمنان استفاده میکند و در نتیجه کشورهای دشمن رایش را تحت کنترل خود نگه میدارد، اما وقتی با پیشوای خود ملاقات میکند، متوجه میشود که بیثباتتر میشود. که او تصمیم می گیرد این پیشوا را ترک کند که دیگر حتی به او گوش نمی دهد.
در صورت تمایل می توانید از طریق این سایت در ارتباط باشید.
خالصانه.