15 سال پیش ایده ای برای فیلمنامه داشتم و کار روی آن را شروع کردم.
داستان من در مورد یک ماجراجویی در اواسط قرن 18 است.
بعد از مدتی خیلی ناامید شدم چون نمی دانستم داستان باید به کدام سمت برود.
پروژه ام را کنار گذاشتم.
پاییز گذشته یک رویا دیدم، بیایید بگوییم یک رویا.
من رویای داستانی را دیدم که سال ها پیش شروع به نوشتن کردم.
از خواب بیدار شدم و قبل از اینکه محو شود آن را یادداشت کردم.
صبح که از خواب بیدار شدم یادم نبود، اما یادداشت هایم را از شب پیدا کردم.
اینگونه بود که بلوک ساختمانی را که گم شده بودم شناختم و می دانستم که داستان چگونه به پایان می رسد.
داستان کوتاه
در اواسط قرن 18، جایی در جنوب آلمان، خانواده ای با 3 پسر خود زندگی می کنند.
زندگی در کشور برای او سخت است زیرا خانواده اش چیز زیادی ندارند.
بنابراین پسر بزرگتر تصمیم می گیرد از فقر فرار کند و شانس خود را در دنیای جدید، مستعمرات بریتانیا در آمریکا امتحان کند.
نگرانی هایی در خانه به خصوص خانواده وجود دارد که مدتی است از پسر بزرگترشان خبری ندارند.
در نتیجه، دو پسر کوچکتر، برخلاف میل والدینشان، تصمیم می گیرند که به دنبال برادر بزرگتر خود در آمریکا بروند و به دنبال او بگردند.
اکنون به دنبال فیلمسازان، تهیه کنندگانی هستم که علاقه مند به خواندن فیلمنامه من هستند تا در نهایت متوجه آن شوند.
با احترام
J.M.L. آدامز